رعنا   2014-01-01 21:40:45

رعنا هر پنجشنبه در خانه‌اش در پاسداران، بهستان هشتم اوپن هاووس دارد. شاعران و نویسندگان و هنرمندان به خانه اش می‌آیند. روی میز سبدهای پر از میوه و شیرینی دیده می‌شود. طبق مقررات باید آخرین مهمان بیاید، شعری خوانده شود، رعنا زنگی را به صدا در آورد تا حمله سراسری شروع شود. قبل از آن کسی به چیزی دست نمی‌زند. رعنا به هر کس ماهیانه جیره‌ای می‌دهد. دو ماه پیش کرم کریستین دیوری که به من کادو داده بود فروختم. امروز پنجشنبه، به خانه اش رفتم و برایش توضیح دادم که این دو ماه مشغول نوشتن بودم. برادرم همایون و خانمش سیمین هم آمده بودند. سیمین باردار است و عاشق میوه‌ها و شیرینی‌های روی میز، خصوصا کیوی. رعنا یک جعبه آرایشی به من کادو داد. آن را به خیابان جمهوری بردم و بیست هزار تومان فروختم و با پولش کتاب‌های خودم را خریدم. روی کاغذی طلب رعنا را نوشته‌ام تا روزی آن را پس بدهم. دفعه بعد که رفتم، همایون تنها آمده بود. رعنا از او خواسته بود سیمین را نیاورد چون ازدحام و سر و صدا برای حاملگی‌اش خوب نیست. رعنا مخارج این بچه را تقبل کرده است. او چکی به مبلغ شش ماه کرایه خانه‌ام را در حضور همه به من داد تا دغدغه‌ای نداشته باشم و با خیال راحت به نوشتن ادامه بدهم. انتظار دارد من با این کارش شاخ غول را بشکنم. دلم می‌خواهد کاری کنم که خُرد و خاکشیر شود. نمی‌دانم چرا در جلساتش حضور می‌یابم. از من می‌خواهد تنها نیایم و اگر دوستی دارم با خودم بیاورم. جرقه‌ای در ذهنم روشن می‌شود. شخصیت «پهلوان همه دوران‌ها» را در ذهنم می‌پرورانم تا بتواند رعنا را زمین بزند. دفعات بعد طوری رفتار می‌کنم که دوستی دارم اما آن را به دیگران نشان نمی‌دهم.

رعنا خیلی دلش می‌خواهد به خانه من بیاید و دوستم را ببیند. به او گفتم که دوستم قدی بلند دارد و موهای سیاه پرپشت و سبیل‌های مشکی. سه تار می‌زند و کاسه سه تار درست می‌کند. نسب‌اش به عارفی می‌رسد که روزگاری سازی را زیر عبایش پنهان کرده و به طواف کعبه رفته است. وقتی رعنا زنگ می‌زند آهسته صحبت می‌کنم و وانمود می‌کنم که دوستم کنارم خوابیده است. رعنا را به خانه‌ام دعوت می‌کنم. پیش از آن شاخه‌ای گل صورتی می‌خرم و در گلدان می‌گذارم تا فکر کند دوستم آن را برایم آورده است، لباس نارنجی برای خودم می‌خرم و می‌پوشم تا فریبش دهم. ما در جریان انقلاب و جنگ خیلی اشتباه کردیم. اما من نباید در برابر رعنا اشتباه کنم، او مرد خوار است. می‌خواهم حریصش کنم. رعنا از من می‌خواهد روزی غیر از پنجشنبه به سراغش بروم و دوستم را ببرم. تنها می‌روم، حرصش درمی آید. باور نمی‌کند منِ نویسنده، دوستم را از دیگران پنهان کنم. اسم دوستم را به خاطر گل صورتی، دوست صورتی گذاشته است. از خوردن انگور در تاکستان‌های رضاییه، از شنا در دریاچه رضاییه با دوستم برایش می‌گویم. چه حسرتی می‌خورد که من این قدر خوشبختم.

یک شب پنج شنبه به خانه اش نرفتم. وانمود کردم که دوست صورتی مهمان من است. هر چه اصرار کرد با هم به دیدنش برویم، قبول نکردم. فردا شب ما را برای شام به رستورانی بسیار شیک دعوت کرد. من رفتم و گفتم دوستم بعدا می‌آید. تا ساعت نه شب صبر کردیم. گفتم که دوستم گفته تا ساعت نه صبر کنید اگر نیامدم شامتان را بخورید. ما شام را خوردیم اما تمام هوش و حواس رعنا به در ورودی بود که او را ببیند. من با اشتها غذا خوردم و او از اشتها افتاده بود. به رعنا می‌گویم که دوستم در نوجوانی در انگلیس بوده و در مردی به ایران آمده، چشمانش برق می‌زند و می‌گوید فانتستیک! از انگشتان کشیده و مژه‌های بلند و صدای بم و آرام دوستم حرف می‌زنم. صدایی که مثل صدای جیپسی کینگ است. کم کم خودم هم عاشق پهلوان همه دوران‌ها شده‌ام.

چندین شب در خانه رعنا می‌مانم. کم کم برایم حرف می‌زند. از تنهایی‌اش می‌گوید. احساس می‌کند من دوست صورتی را از او پنهان می‌کنم تا از دستش ندهم. وانمود می‌کنم شماره رعنا را به دوستم داده‌ام و هر لحظه ممکن است تماس بگیرد. آرام می‌گیرد و عذرخواهی می‌کند. رعنا به محله سازفروش‌ها رفته و گفته که می‌خواهد کاسه سه تار یادگار پدربزرگش را تعمیر کند. می‌خواست آدرسی از دوست صورتی بگیرد اما موفق نشده.

رعنا فهمیده کسی جلوی خانه من ماشینی پارک نمی‌کند و این یعنی دوست صورتی ماشین ندارد. رعنا از همه غیر از من خسته شده است. گاهی بغض می‌کند. به رعنا گفته‌ام که دوست صورتی به رضاییه رفته و برگشته است. بی خبر به خانه‌ام می‌آید. می‌خواهد دوستم را بیابد ولی نمی‌تواند.

چک‌های رعنا را نقد می‌کنم و برای خودم خرید می‌کنم و نامش را سوغاتی دوست صورتی می‌گذارم. گریه رعنا را می‌بینم. از روی عجز است اما نشان می‌دهد برای مادربزرگش گریه می‌کند. شلوار کردی و دمپایی مردانه و زیرسیگاری پر از کونه سیگار در خانه می‌گذارم. حسادت او را دیوانه می‌کند. دمپایی طلایی و مچ بند نقره‌ای برای خودم می‌خرم و با آن‌ها می‌رقصم. شادی من غصه‌های رعنا را عیان می‌سازد مخصوصا وقتی از ازدواج آزاد خودم با او حرف می‌زنم. باور نمی‌کند که مردی واقعی پیدا شده و با من ازدواجی غیر موقت ولی آزاد دارد.

با رعنا به ویلای چالوس رفتیم. پهلوان همه دوران‌ها را فرستادم رضاییه. ازخوبی‌هایش بیشتر برای رعنا حرف زدم. از این که بعضی شب‌ها پایین پنجره منتظرم می‌ماند تا کلید بیندازم و بالا بیاید. حاضر نیست در برابر همسایه‌ها زنگ بزند، حرمت مرا نگه می‌دارد. این قدر حرف زدیم که خودم دلتنگ دوست صورتی شده‌ام. با سرعت به تهران برگشتیم، شاید از رضاییه برگشته باشد. سر کوچه که رسیدیم چراغ‌های روشن خانه را دیدیم. دلم رمبید. یادم نبود که قبل از رفتن خودم چراغ‌ها را روشن گذاشتم که دزد خانه را غارت نکند. رعنا آرزوی دیدار دوست صورتی را دارد.

باید بازی را تمام کنم. دیگر پولی ندارم که خرج کنم. رعنا برای یکی از دوستانش معلم سه تار می‌خواهد. بهانه آوردم که دوست صورتی شاگرد جدید نمی‌پذیرد. می‌خواست سه تار بخرد گفتم چیزی آماده ندارد. رعنا دلخور شد و رفت. حال رعنا خراب است. من بدتر از او هستم. گاهی حس می‌کنم پهلوان همه دوران‌ها را می‌بینم. می‌خواهم به رضاییه بروم تا شاید چنین کسی را پیدا کنم. برای رعنا پیغام می‌گذارم تا زودتر با من تماس بگیرد. اما تلفن را می‌کشم تا نتواند تماس بگیرد. چندین بار به خانه‌ام می‌آید اما چراغ‌ها را خاموش کرده‌ام و در را باز نمی‌کنم. باز برایش پیغام می‌گذارم که دوستم پول لازم دارد. رعنا می‌خواهد او را ببیند و بعد پول بدهد. من باید به رضاییه بروم و مرد رویاهایم را پیدا کنم. گاهی به خیالم می‌رسد مرد رویاهایم به من زنگ می‌زند.

همه زندگی‌ام را حراج می‌کنم. سیمین وضع حمل کرده اما من آن قدر مشغول پهلوان همه دوران‌ها هستم که به سراغش نمی‌روم. از همایون شنیدم که رعنا دیگر مهمانی نمی‌دهد. دل و حوصله ندارد و به دنبال کسی می‌گردد که کاسه سه تارش را تعمیر کند. او کتاب‌های عرفانی می‌خواند و علاقمند سنت شرق شده است.

به رعنا می‌گویم که برای دوستم پول پیدا کرده‌ام. غمگین می‌شود و اقرار می‌کند که قصد توهین نداشته. خانه‌ام را به صاحبخانه تحویل می‌دهم و به رضاییه می‌روم. مسافر خانه‌ای می‌گیرم. تمام پولم خرج می‌شود اما دوست صورتی را پیدا نمی‌کنم. خیالاتی شده‌ام. فکر می‌کنم دوستم پیش رعنا رفته است. به او زنگ می‌زنم. سراغ دوستم را می‌گیرم. خبری ندارد، گریه می‌کند. با ماشین به سمت رضاییه می‌آید تا با هم پیدایش کنیم.

خلاصه ای از داستان رعنا
نازلی
منیرو روانی پور


نام
پیام
Write all letters which are not black!
حروفی که سیاه نوشته نشده در پنجره وارد کنید.

روز نوشتها

یادها

شعرها

از دیگران

من و جنهایم

داستانها

انتخابات